قاتلی در مقابل دیگری/ پارت ۸
پارت #۸
آیزاس اطراف خانه به آرامی پرسه میزد و با خنده آواز میخواند ، صدای پای آیزاس دائم نزدیکتر میشد .
نامورو به شدت ترسیده بود درست مثل زمانی که برای اولین بار در کودکی یک فیلم ترسناک دیده بود .
.
نامورو به یاد میآورد ، زمانی که خیلی کوچیک بود همراه دوستش ترسناک ترین فیلم زندگیش رو دیده بود ، داخل اون فیلم یک 'روح' بود که نامورو ظاهرش را به خوبی به یاد نمیاورد .
آیزاس نزديکتر و نزديکتر میشد و نامورو از پشت درب حمام صدای قدم های او را میشنید ، نامورو با وحشت به اطراف حمام نگاه میکرد و دنبال یک وسیله دفاعی میگشت که چشمش به آینه خورد ....
...
....
.....
نامورو اون 'روح' وحشتناک رو به یاد میآورد ، روحی که نامورو ازش میترسید یک دختر با پوست سفید و موهای سیاه بلند بهم ریخته بود ، اگرچه اصلا شباهتی به نامورو نداشت اما نامورو خوب میدونست که تنها کسی نیست که از روح میترسه ، یک روح از قلبِ فیلم های ترسناک حتما به یک قاتل از فیلم های جنایی برتری داشت .
ناگهان آیزاس با لگد درب حمام را باز کرد و به اطراف نگاه کن اما خبری از نامورو نبود .
آیزاس کاملا مطمئن بود نامورو اینجاست اما کجا مخفی شده؟ ، آیزاس شروع به گشتن حمام کرد و متوجه وان پر از آب و خونی شد که دقیقا کنارش ایستاده بود ، آیزاس خندید و به سمت وان و رفت و با صدای بلند و لحن شرورانه گفت:
[پس اینجا قایم شدی؟ بازی تموم شد من پیدات کردم]
.
آیزاس چاقو را به سرعت به سمت داخلِ وان برد اما قبل از برخورد چاقو مقداری آب به صورت و چشماش پاشیده شد و نامورو از آب بیرون پرید .
آیزاس صورتش را گرفت و عقب و رفت فریاد زد:
[لعنتی]
.
نامورو به سرعت به سمت آیزاس رفت و آیزاس را به بیرون حمام هل داد و آیزاس به دیوار برخورد کرد .
یه چیزی درست نبود....
آیزاس در حالی که دردی شدید حس میکرد به شکمش نگاه کرد و چای یک بُرش بزرگ را دید .
آیزاس با تعجب به بالا نگاه کرد و مستقیم به نامورو خیره شد و تکه شیشه ای از آینه حمام را در دست نامورو دید ، نامورو شیشه را لیس زد و با لبخند گفت:
[مشکل چیه آیزاس ؟ انگار 'روح' دیدی]
.
#داستان #رمان #متن
.
ادامه دارد...
آیزاس اطراف خانه به آرامی پرسه میزد و با خنده آواز میخواند ، صدای پای آیزاس دائم نزدیکتر میشد .
نامورو به شدت ترسیده بود درست مثل زمانی که برای اولین بار در کودکی یک فیلم ترسناک دیده بود .
.
نامورو به یاد میآورد ، زمانی که خیلی کوچیک بود همراه دوستش ترسناک ترین فیلم زندگیش رو دیده بود ، داخل اون فیلم یک 'روح' بود که نامورو ظاهرش را به خوبی به یاد نمیاورد .
آیزاس نزديکتر و نزديکتر میشد و نامورو از پشت درب حمام صدای قدم های او را میشنید ، نامورو با وحشت به اطراف حمام نگاه میکرد و دنبال یک وسیله دفاعی میگشت که چشمش به آینه خورد ....
...
....
.....
نامورو اون 'روح' وحشتناک رو به یاد میآورد ، روحی که نامورو ازش میترسید یک دختر با پوست سفید و موهای سیاه بلند بهم ریخته بود ، اگرچه اصلا شباهتی به نامورو نداشت اما نامورو خوب میدونست که تنها کسی نیست که از روح میترسه ، یک روح از قلبِ فیلم های ترسناک حتما به یک قاتل از فیلم های جنایی برتری داشت .
ناگهان آیزاس با لگد درب حمام را باز کرد و به اطراف نگاه کن اما خبری از نامورو نبود .
آیزاس کاملا مطمئن بود نامورو اینجاست اما کجا مخفی شده؟ ، آیزاس شروع به گشتن حمام کرد و متوجه وان پر از آب و خونی شد که دقیقا کنارش ایستاده بود ، آیزاس خندید و به سمت وان و رفت و با صدای بلند و لحن شرورانه گفت:
[پس اینجا قایم شدی؟ بازی تموم شد من پیدات کردم]
.
آیزاس چاقو را به سرعت به سمت داخلِ وان برد اما قبل از برخورد چاقو مقداری آب به صورت و چشماش پاشیده شد و نامورو از آب بیرون پرید .
آیزاس صورتش را گرفت و عقب و رفت فریاد زد:
[لعنتی]
.
نامورو به سرعت به سمت آیزاس رفت و آیزاس را به بیرون حمام هل داد و آیزاس به دیوار برخورد کرد .
یه چیزی درست نبود....
آیزاس در حالی که دردی شدید حس میکرد به شکمش نگاه کرد و چای یک بُرش بزرگ را دید .
آیزاس با تعجب به بالا نگاه کرد و مستقیم به نامورو خیره شد و تکه شیشه ای از آینه حمام را در دست نامورو دید ، نامورو شیشه را لیس زد و با لبخند گفت:
[مشکل چیه آیزاس ؟ انگار 'روح' دیدی]
.
#داستان #رمان #متن
.
ادامه دارد...
- ۳.۰k
- ۱۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط